در عصر بعثت خود شخص رسول خدا (ص) در قید حیات هستند و حضور دارند و فرد اول جماعتی که به تازگی دارد شکل میگیرد، یعنی مسلمانها، هستند، در همه صحنههای مهم و حوادث اصلی حضور تعیین کننده دارند، رهبر هستند، در مقام تأسیس هستند و در واقع دارند اسلام را تازه ابلاغ میکنند. يا ايها المدثر قم فانذر، اقرأ باسم ربک الذي خلق، و ما علي الرسول الاالبلاغ، یا ایها الرّسول بلّغ ما اُنزل الیک من ربّک.
بديهي است که همه مسلمانها که به پیغمبر اسلام معتقد هستند در درجه نخست از ایشان پیروی و تبعیت میکنند؛ به عبارت دیگر، در واقع همه اصحاب شیعة رسول خدا (ص) هستند. يعني براي يک مسلمان با وجود و حضور شخص رسول خدا تبعيت، پيروي و تشيع شخص ديگري منطقي نيست. حال اگر وضع چنین است این سوال مهم مطرح میشود که چگونه علمای شیعه معتقد هستند که شیعة علی در زمان رسول خدا (ص) شکل گرفته است؟ یعنی در شرائطي که رسول خدا (ص) حضور دارد و رهبر جامعه اسلامی است چگونه ممکن است یک عدهای شیعة علی باشند؟ این سؤال یا این مفهوم یا این اشارة تاریخی که کسانی در آن زمان پیرو علی (ع) بودند و شیعه علی بودند چه معنایی دارد؟ خود علی(ع) از کسانی است که از شیعیانِ پیغمبر است و پیرو پیغمبر است، خودش مي فرمايد انا عبد من عبيد محمد؛ پس شیعة علی چه معنای معقولی دارد که علمای شیعه بر آن تأکید میکنند؟
در اينجا مطلب اول اين است که چه شواهد و مدارک و قرائنی بر این امر داریم که نشان دهیم چنین جماعتی که شيعة علي (ع) بودند در عصر بعثت وجود داشتند. و مطلب دوم اين است که اگر چنين جماعتي ميان اصحاب در آن زمان وجود داشته اند چه معناي معقول يا چه تبييني براي وجود آنها مي توان ارائه کرد؟ پاسخ به سؤال اول خود يک بحث مستقل است و نياز به مجال مستقلي دارد، لذا فعلا ما آن را مفروض، اصلِ موضوع، و مسلم مي گيريم و در اين فرصت گاهي فقط يک اشاراتي خواهيم داشت. حال با آن فرض به سراغ مطلب يا سؤال دوم مي رويم که موضوع بحث فعلي است. در اينجا سه گونه تحلیل و پاسخ به اين مطلب و سؤال میتوان ارائه کرد.
پاسخ اول: دیدگاه خود علمای شیعه که دیدگاه رسمی و ارتودکسی شیعه است؛ در واقع همان پاسخی که از قرون اولیه تا امروزه در آثار و منابع مختلف علمای بزرگ شیعه مطرح شده به این مضمون که امام علی که از همان روزهای نخستِ وحی به رسول خدا ایمان آورده و خانهزاد وحی بوده و قرین و همراه همیشگی او بوده، محور اصلی تشیع است، کسي که از همان روزهای نخستِ علني شدن دعوت اسلام خود رسول خدا امامت و خلافت ایشان را مطرح کرده است. تعبیر مرحوم کاشف الغطاء در اصل الشیعه و اصولها این است که بذر شیعه و نهال اسلام با هم توسط رسول خدا غرس شد و اینطور نبوده که تفکیک تاریخی بتوان ذکر کرد. علماي ما شواهد متعددی هم برای اين مدعا ذکر میکنند. البته رویکرد علمای ما یک رویکرد کلامی است یعنی یک رویکرد متعهدانه و جانبدارانه ولی دلیل محورانه؛ اما ادلهای که میآورند البته عمدتاً درون مذهبی نیست. یک بخشی از آن از اختصاصات خود منابع شیعه است. ولی عموماً ادلهای است که درون دینی است نه درون مذهبی، یعنی اين ادله در آثار و منابع اهل سنت منعکس شده، البته با این تفاوت که نوع تفسیری که از این ادله ارائه میشود توسط شیعه و سنی متفاوت است. ولی اصل این شواهد و ادله در منابع مختلف شیعه و سنی، از منابع معتبر دست اول تا دست دوم و دست سوم مطرح شده است. براي نمونه در آغاز بعثت، اشاره میکنند به همان ماجرای یوم الانذار، در طليعة علني نمودن امر رسالت و بعثت که در آنجا بحث وصايت، اخوت، وزارت و خلافت امام علی (ع) توسط حضرت رسول (ص) مطرح شده است. اصل اين مطلب، قطع نظر از نوع تفسير و مواجهه با آن، در منابع مختلف سني و شيعه بازتاب يافته. خب، اگر این را آغاز بگیریم در مواقع متعدد، در حوادث مختلف، رسول خدا (ص) به تکرار، نصّّ به وزارت و خلافت و امامت امام علي(ع) را تأکید کردند که از نمونههای خیلی روشن آن ماجرای غدیر است که اواخر رسالت و بعثت ایشان بود. پس پیغمبر از اول تا آخر یک خط را دنبال کردند و در مواقع مختلف، در صحنههای مختلف، به شکلهای مختلف، با زبانها و بیانهای مختلف وحتي با اقدامات مختلف این امر را تأکيد فرمودند. مثلا حديث منزلت، ماجراي مؤاخات، ابلاغ سورة برائت، واقعة يوم الخميس يا همان ماجراي دوات و قلم و غير اينها. از نظر شيعه اين همه نص بر امامت و خلافت امام علی یعنی سنگ بنای تشیع را گذاشتن، چرا که محور تشيع امامت است که با امامت امام علي (ع)بنياد و آغاز مي شود. پس از اين منظر، تشیع چیزی بود که در همان زمان بعثت، خود پیغمبر آن را تأسیس کرد. اسلام و تشیع یک چیز هستند و دو چیز نیستند. شیعة علی یک مفهومی در عرض شیعة النبي نیست، در ادامه آن است، استمرار همان است، روی دیگر همان سکه است؛ و این دو را نباید در عرض هم مطرح کنیم و بگوییم که در آن زمان پیغمبر رهبر امت هستند و علی چه کاره هستند تا يک عده شیعه امام علی باشند. پس تشيع در عصر رسول خدا با محوريت وصايت و امامت و خلافت امام علي از آغاز بعثت تا آخر آن توسط خود حضرت رسول (ص) مطرح گرديد که به معني بناي ساختمان تشيع توسط او است. او بارها بر شايستگي و امتيازات امام علي (ع) انگشت تأکيد نهاد. از اينجا بود که عده اي از اصحاب شاخص آن حضرت طرفدار امام علي شدند يعني طرفدار امامت و خلافت او شدند.
شيعه معتقد است که البته اين تأکيدات رسول خدا بر امتيازات امام علي يک امر تشريفاتي نبود، و همينطور طرفداري عده اي از اصحاب هم از امام علي يک امر تشريفاتي نبود، بلکه به جهت ويژگيهاي منحصر به فرد، يعني به خاطر فضيلت هاي فراوان امام بود که واقعا در آن حضرت وجود داشت و لذا از همة اصحاب برتر بود. او از ابعاد مختلف افضل بود؛ او بهتر از همة اصحاب پیامبر اسلام، قرآن و سنت رسول خدا را مي دانست و بيش از همه به آنها مقيد و بيش از همة اصحاب براي آن جانفشاني کرده بود و در همة حوادث و صحنه هاي حساس تاريخ بعثت و رسالت حضور تعيين کننده داشت، لذا او بود که مي بايست رهبري امت را پس از رسول خدا به دست مي گرفت. همة اصحابي که چنين ديدگاهي داشتند شيعة علي ناميده شدند. متکلمان شيعه مي گويند اين لقب از زبان خود رسول خدا صادر شد و بر آنان اطلاق گرديد. مثلا بنا روايات متعددي که توسط اهل سنت و شيعيان در ذيل آية هفتم سورة بيّنه نقل شده اين لقب از زبان خود آن حضرت صادر و بر ياران و هواخواهان امام علي اطلاق شده است، آن هم به نحوي تأييد گونه و افتخار آميز و و با اعلان رستگاري براي اين جماعت. کساني چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابوخزيمه ذو الشهادتين، حذيفة بن اليمان و بسياري ديگر از اصحاب بر چنين باوري بودند و در نصوص تاريخي به تشيع آنان اشاره شده است.
اسم اين تبيين و پاسخ را تبيين کلامي مي گذاريم. متکلمِ شيعه معتقد است که اسباب شکل گيري آن تشيع را هم خود حضرت رسول (ص) فراهم آورده بود. البته نه اينکه اقدام رسول خدا (ص) صرفا يک تمايل شخصي بوده، نه، آنچه او در اين باره انجام داد انجام مأموريتي الاهي بود: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک. اين همان نظرية نصب الاهي است که شيعه در امر امامت به آن معتقد است. چنين قولي يک اعتقاد شيعي است که متکلم شيعي متعهدانه براي اثبات آن و براي دفع شبهات مربوط به آن مي کوشد. متکلمان شيعه براي اثبات آن عقيده به ادلة نقلي قرآني و روايي بسياري تمسک مي کنند و حتي تبيينهاي عقلي نيز براي آن عرضه مي کنند. يک نمونه مشهور آن بيانات خواجه نصیر در تجرید الاعتقاد و شرح علامه حلي بر آن در موضوع اثبات امامت و افضليت امام علي است که با بيان و بنان کاملا متکلمانه به بحث پرداخته شده است. البته خواجه در رسالة جمع و جوري با عنوان الامامه[1] مبحث امامت عامه و خاصه را به نحوي بسيار عالمانه، روشمند و با ساختاري عالي و در قالب پنج محور: مطلب ما، مطلب هل، مطلب لم، مطلب کيف و مطلب من، طرح و تبيين کرده ودر مقدمه آن گفته است که مي خواهد آن را در اين چارچوب به شيوه اي عقلاني و برون ديني اثبات کند.
پاسخ دوم: پاسخ دیگري که میشود در اینجا بیان کرد آن چیزی است که به عنوان التشیع الروحیّه مطرح شده است و آن را تشیع روحی يا معنوي مینامیم. عبدالله فیّاض یکی از کساني است که اين نظريه را در کتاب تاریخ الامامیه در همان آغاز کتاب مطرح کرده است. شهید سید محمد باقر صدر بر این کتاب مقدمه نوشتهاند. غیر از عبدالله فیاض برخي گفته اند که عبدالعزیز الدّوری که از مورخان معروف و امروزي عرب در نيم قرن اخیر و عراقی است همین دیدگاه را در کتاب مقدمة فی صدر الاسلام مطرح کرده. اين اثر کتاب کوچکی است که بُعد تحلیلی بسیار قوی دارد و اثر شناخته شده اي است؛ کتاب عمیقی است در مسائل صدر اسلام. در کتاب الصلة بین تصوف و التشیع، کامل مصطفي شیبی این دیدگاه را به الدّوری نسبت میدهد. احمد الوائلی در هوية التشيع نیز همین نظريه را به او نسبت داده است. بنده این کتاب را از اول تا آخر نگاه کردم اما ندیدم که اين دیدگاه آنجا مطرح شده باشد. ممکن است در کتاب دیگری از ایشان مطرح شده باشد.
اما تحلیلي که در این دیدگاه ارائه شده چیست؟ اولا این دیدگاه سعی میکند با یک رویکرد تاریخی و از بیرون به مسئله بپردازد و نه با رویکردی کلامی. تحلیل و تبیینی که اینجا ارائه میشود این است که در عصر پیغمبر اسلام نوعی پیوند روحی و معنوی میان جمعی از اصحاب و شخص امیرالمومنین علی (ع) آهسته آهسته برقرار شد و هر چه از زمان بعثت میگذشت این پیوند از طرفی مستحکم تر و از طرف دیگر آشکار تر میشد. و سبب اين امر آن ویژگیها و اوصافی بود که امام علی در بین اصحاب داشت. این مجموعه اوصاف باعث شد که جماعتی از اصحاب که خودشان را به این اوصاف نزدیکتر میدیدند، با امام علی پیوند خاصی برقرار کنند. نويسندگان مذکور اسم این پيوند، همسويي و قرابت را گذاشتند التشیع الروحیة.
این ویژگیها و اوصاف چه بودند؟ یکی آن جنبة فضل و علم و دانش امام علی بود که از دیگر اصحاب برتر بود و این را پیغمبر اسلام تأیید و بیان کرده بودند. حديث معروف منقول از رسول خدا (ص) که انا مدينة العلم و علي بابها از آن دسته احاديث است که منابع مهم شيعه وسني آن را آورده و آن را متواتر دانسته اند. اين حديث همين فهم بالا و دانش والاي امام را تأييد مي کند. در عصر خلفا هم مرجعيت علمي-ديني امام علي کاملا بهرسميت شناخته شده بود. مشاورههاي علمي، قضايي، سياسي و نظامي آن حضرت معروف است که درک عميق او از مسائل مختلف را نشان ميدهد. اين همه مسائل اعتقادي و پيچيده، مسائل و موضوعات اخلاقي، تربيتي، معنوي، حقوق اجتماعي و سياسي و غير آنها در فرمايشات منقول از آن حضرت و جود دارد که اعجاب انگيز است و حاکي از اين دانش بيکران است. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي گويد که فضل و دانش امام علي در اندازه اي است که ديگران در تراز فهم و بيان اين مسائل و موضوعات نبوده اند. افضليت و ابعاد دانش امام در اعتراف نا همراهان و بلکه حتي دشمنان او آمده است. در جنگ جمل افرادی که از سپاه جمل به میدان میآمدند و رجز میخواندند، این مطلب را در اشعار و رجزهايشان اعتراف کرده اند و میگویند که ما فضل علی را نادیده نمیگیریم، یا وصایت علی را نادیده نمیگیریم. به قول معروف الفضل ما شهدت به الاعداء و به قول مولوي: خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران. اين فضيلت ها و بلکه اين افضليت در ميان اصحاب هم امر روشني بوده است. شواهد تاريخي به خوبي اين امر را نشان ميدهد. بنابراين، این فضل و علم میتواند فهم امام علی را از اسلام و وحی و شخصیت پیغمبر در جایگاهی برتر بنشاند، لااقل از منظر افرادی که طرفدار امام علی بودند.
ویژگی و فضيلت دوم قرابت ویژه ای بود که امام علی با پیامبر داشتند هم از نظر نسبی هم از نظر سببی و هم از نظر شخصیتی و روحي. شخصیت فکری و روحی امام علی بسیار به پیامبر نزدیک بود، چون امام علی در خانة پیامبر بزرگ شده و ما جملة معروفی از پیامبر داریم که میفرماید انا ادیب الله و علیّ ادیبی. قرابت نسبي و سبي هم که روشن است پس در مجموع او از همة اصحاب به رسول خدا نزديک تر بود. نتيجه اينکه دسترسي امام علي به شخص و شخصيت رسول خدا (ص) از هر صحابي ديگري بيشتر بود و اين خود، اين امتياز را براي امام علي فراهم مي ساخت که يک واسطه و طريق ويژه براي انعکاس راه و رسم شخص رسول خدا باشد. يعني نمي شد که همة اصحاب دسترسي تام و تمامي به آن حضرت داشته باشند، اما در عوض دسترسي به امام علي براي آنان آسان تر بود و او به خوبي مي توانست باز تاب دهندة نظرات و علائق رسول خدا و بهترين معرف رسول خدا (ص) باشد.
ویژگی سوم، شجاعت و کفايت شخصی امیرالمومنین (ع) است که این امتیاز را برای امام علی فراهم آورد که نقش بی بدیلی در مهمترین و تعیین کننده ترین صحنه های تاریخ اسلام ایفا کند. مثلا در شعب ابي طالب، ليلة المبيت، جنگ بدر، جنگ احد، جنگ خندق، جنگ خیبر و غير آنها نقش امام علی یک نقش کاملا تعیین کننده است.
ویژگی دیگر زیّ و زيست زاهدانة امام علی بود با اینکه ایشان از بنی هاشم بود که یکی از دو قبیله درجة اول قریش به حساب مي آمد، اما بسیار زاهد و متواضع بود و به سبب همين مشي و همين خلق و خو با افرادی که از نظر طبقاتی پایین بودند به راحتي حشر و نشر داشت. اينکه زاهدانه زندگی میکرد و ابعاد اشرافی از او دور بود یک معنویت ویژه ای را در شخصیت امام علی متجلی کرده بود که باعث شده بود افرادی که ذوق معنوی بیشتری داشتند از این زاویه جذب امام علی شوند.
ویژگی دیگر تأییدات مکرر پیامبر و ذکر فضائل و امتیازات برای ایشان در مواقع مختلف بود. بهطوریکه این فضائل در بسیاری از موارد منحصر به فرد بود. در پاسخ اول به برخي از اين تأييدات اشاره شد. امتیازاتی که برای دیگران ذکر نشده است.
بههر روی این مجموعه امتیازات که امام علی داشت موجب شد که گروهی از اصحاب با ایشان پیوندی معنوي، روحی و عاطفی برقرار کنند و آهسته آهسته اینها بشوند جماعت پيرامون علی، بشوند شیعة علی. به تدریج که ما وارد سالهای آخر بعثت میشویم دیگر این جماعت بین اصحاب متمایز میشوند. یعنی اینقدر این ارتباطات ویژه میشود که تحت عنوان شیعة علی از آنها یاد میکنند. این جماعت که محورشان امام علی است آن نوع برداشت و تلقی را که امام علی از وحی و از شخصیت پیغمبر دارد و آن نوع تعاملی را که با پیغمبر برقرار میکند الگوی رفتاری خود میسازند. بنابراین، این افراد پیامبر را از نگاه امام علی میدیدند. خب اينها تأييدات رسول خدا (ص) را پشت سر تفسیر و نگاه امام علي و در نتيجه پشت سر خود مي ديدند.
البته بین نگاهی که فیاض دارد و آنچه که به الدوری نسبت دادند یک تفاوت شاید جدی هم وجود دارد و آن این است که عبدالله فیاض میگوید این جماعت معتقد به مرجعیت دینی امام علی هم بودند به این معنا که آراء مربوط به حوزة دين مثل آراء فقهی را از امام علی اخذ میکردند و صرفا به امامت ديني او معتقد بودند. البته ایشان میگویند که این در زمان پیامبر (ص) شکل گرفت و تا زمانی که امام به خلافت رسید ادامه داشت. ایشان وقتی میگوید مرجعیت دینی، یعنی این جماعت دیگر نگاه سیاسی نداشتند، يعني قائل نبودند به اینکه خلافت و امامت حق انحصاری امام علی است. بُعدِ سياسي به اين معنا در عصر خلافت امام افزوده شد. این را عبدلله فیاض میگوید که البته شهید صدر هم در مقدمه کتابش آن را نقد میکند. نقد او این است که تشیع هیچ وقت نه صرفا روحی بوده است و نه صرفا سیاسی و نه صرفا اعتقادی. بلکه هر وقت بوده همیشه هر سه با هم بوده است. البته ما الان در مقام نقد يا بيان نقد نیستیم فقط خواستیم به آن نیز اشاره ای بکنیم.
در آنچه به الدوری نسبت داده اند این مرجعیت دینی وجود ندارد و او میگوید تشیع همان پیوند روحی و معنوی بوده است. به اين تشیع روحی بعد از پیغمبر اسلام، در سقیفه، بُعدِ سیاسی افزوده شد. بعد از شهادت امام حسین ابعاد عقیدتی هم به این مجموعه اضافه شد و آنچه ما در تاریخ به عنوان تشيع داریم شکل تکامل یافتة آن تشیع روحی زمان پیغمبر (ص) است. بههر حال این هم یک تبیین است که از جهتي محل نقد هم هست اما یک حسن هم دارد و آن اینکه در برابر نگاهی که اهل سنت به شکل گیری شیعه دارند این امتیاز را دارد که اصالت تشیع را امضا میکند و ریشة آن را به دوران پیغمبر میبرد با محوریت امام علی و تمايل و تأييد رسول خدا (ص) نسبت به آن. این نکته و امتیاز مهمی است که کسی با نگاه تاریخی، پیدایش تشیع را به انحراف و بدعت و غلو ربط ندهد (در مقابل نگاه غالب اهل سنت که آن را ربط میدهند به یهودیان و عبدالله بن سبأ و انحراف و بدعت و افتراق از امت و جماعت). ضمن اینکه محور این تحلیل امام علی است. در واقع تشیع را به عنوان اینکه یک تحلیل علوی از اسلام است، مطرح میسازد.
نکته اي که لازم است در اينجا اشاره کنم اينکه اصلا چرا ما باید به بحث تحلیل شکلگیری تشیع در زمان رسول خدا بپردازیم. چرا کسانی مانند الدوری و عبدالله فیاض و نیز افرادی مانند مادلونگ از مستشرقین به این موضوع پرداختند. علتش روشن است و آن اینکه ما روايات، شواهد و قرائن تاریخی داریم که موضوع آنها شیعة علیاست. وقتی این مسئله در مدارک تاریخی و روایی مطرح شده است ما دو رویکرد و مواجهه میتوانیم در قبال آن داشته باشیم: اول اینکه انکار کنیم و بگوییم که این گزارشها از نظر سندی مشکل دارند و معتبر نیستند، يا تفسيري از اين مدارک و گزارشها بدهيم که با ديدگاه خود شيعه کاملا متفاوت است، کما اینکه بیشتر اهل سنت اینچنین با مسئله مواجه شده اند. دوم اینکه بگوییم اعتبار این شواهد از نظر تاریخی آنقدر هست که نمي شود انکارشان کرد. چنانکه الدوری و فیاض و کساني ديگر چنین رویکردی دارند. پس اگر اين روايات را مي پذيريم بايد آنها را تبيين و تحليل کنيم که تشيع در زمان رسول خدا داراي چه معنا و مبنايي است.
پاسخ سوم: باز با رویکرد تاریخی و نه کلامی، میتوانیم وجود شیعة علی را در زمان رسول خدا (ص) توضیح دهیم و شواهدی هم برای آن ذکر کنیم. این پاسخ ممکن است از نظرية تشیع روحی هم بهره گرفته باشد اما تفاوتهايي با آن دارد. این تحلیل مبتنی بر جریان شناسی اصحاب پیغمبر است. میخواهیم شکل گیری تشیع را در عصر بعثت، در بستر این جریان شناسی توضیح دهیم. بر اساس اين تبيين و تحليل ما میتوانیم دست کم، دو جریان مهم را در میان اصحاب در مواجهه با تصمیمات، دیدگاهها، نظرات، اوامر و اقدامات رسول خدا (ص) شناسایی کنیم. این دو جریان عبارتاند از جریاني که معتقد بودند به تبعیت مطلق و بیچون و چرا از نظرات و دستورات و اقدامات رسول خدا (ص). بحث تبعيت مطلق از رسول خدا در ديدگاه تشيع روحي هم مورد توجه است اما محور تحليل نيست. ولي در اين تحليل محور است. اینها معتقد بودند که وقتی پیامبر امری میکند یا اقدامی میکند باید از او تبعیت و حمایت کرد و چون و چرا ندارد. این یک جریان است که محور آن امام علی است. يعني در اصل اين ديدگاه امام علي بوده؛ محور تفسير و عمل به اين نگاه و به بياني ديگر تجسم عيني و معيار کامل آن امام علی(ع) است. بيان مطلب آن که در همان زمان بعثت عدهای از اصحاب طرفدار ديدگاه، تفسير، مشي، و برداشتي از اسلام و شخصيت رسول خدا (ص) بودند که امام علي نماينده و محور آن بود، اينجا بود که در درون ياران رسول خدا (ص) علي(ع) چهره مي شد، الگو مي شد، هواخواهان و طرفداراني مي يافت و جماعتي با محوريت او رفته رفته شکل مي گرفت و هر چه به اواخر دوران بعثت مي رسيم اين گروه تشکل بيشتري مي يافت و نمود بيشتري پيدا مي کرد و مي شد به آن اشاره کرد و به آن شيعة علي گفت، هرچند ظهور وبروز ويژه اي نداشت، چون خود رسول خدا (ص) حضور داشتند و فصل الخطاب مسائل بودند. شیعة علی در عصر رسول خدا (ص) یعنی همین. و جماعتی که شیعة علی خوانده میشدند در تاریخ و روایات تا جایی که بنده دیدهام موردی یافت نمیشود که اینها با پیامبر مخالفت کرده باشند و یا چون و چرا کرده باشند.
جریان دوم جریانی است که معتقد است رسول خدا مأمور ابلاغ دستورات وحی است و بس و در سایر موارد ایشان، شخصی از اشخاص است. تنها در مورد وحی باید از ایشان تبعیت محض کرد اما در غیر موارد وحی اگر ایشان دستور یا اقدامی دارند حسب مورد میتوان با ایشان مخالفت کرد. اینها برای خودشان حق اشکال و چون و چرا قائل بودند.
برای نشان دادن این دو جریان چند مورد تاریخی ذکر میکنیم: قبل از جنگ اُحد پیغمبر با اصحاب در بارة مسائل مختلف جنگ مشاوره داشتند. از جمله اينکه پیغمبر نظرشان این بود که در داخل مدينه بمانند و جنگ با مشرکان در داخل مدینه موفق تر است و مسلمانان آنجا دفاع کنند. اما عدهای مخالفت کردند و در نهایت هم پیغمبر نظر آنها را پذیرفت. البته عده اي از اصحاب با اين مخالفت مخالف بودند، لذا مخالفان بعد پشيمان شدند و عذر خواهي کردند و گفتند پس داخل مدينه بمانيم و جنگ کنيم که رسول خدا به حکم مديريت درست و عالي اي که داشتند فرمودند حالا که تصميم گرفته شده به هم نمي زنيم، فاذا عزمت فتوکل علي الله. اما مسئله اين است که کساني با رسول خدا مخالفت کردند با آنکه نظر او را مي دانستند. خب، مبناي اين مخالفت مهم است. نمونة دیگر در سیرة ابن هشام روایت شده است. ایشان نقل میکنند که قبل از جنگ بدر پیغمبر با اصحاب مشورت کردند. خلیفة اول بلند شد و نیکو سخن گفت، خلیفه دوم بلند شد و نیکو سخن گفت. اینجا واکنش پیغمبر را ذکر نمیکند. بعد مقداد بلند میشود و میگوید: آنچه خداوند به تو فرمان داده است انجام بده که ما با تو هستیم. به خدا سوگند که آنچه را بنی اسرائیل به موسی گفتند به تو نخواهیم گفت. رسول خدا اورا دعای خیر کردند. يعني هم سخن مقداد و هم واکنش رسول خدا را به سخن او نقل مي کند. بعد سعد بن معاذ گفت به آنچه اراده کردی عمل کن ما با تو هستیم. سوگند به آن خدایی که تو را به حق مبعوث داشته است اگر به این دریا وارد شوی ما نیز با تو به آن داخل خواهیم شد و یک تن از ما تخلف نخواهد ورزید. سؤال این است که چرا ابن هشام سخن آن دو صحابي را که خب از بزرگان صحابه هم هستند، خلیفه هستند نقل نکرده و همينطور واکنش پیامبر به سخن آنان را گزارش نکرده است. جالب اينکه در صحیح مسلم این روایت بیان شده و هرچند سخن شيخين را نياورده، اما واکنش پیغمبر به سخن آنها را نقل میکند و میگوید که پیغمبر رویش را از آنها برگرداند. پس میتوان حدس زد که این دو صحابي مطلبي گفته اند که پیغمبر را ناراحت کرده است.
مورد دیگر در صلح حدیبیه است. آنگاه که پیغمبر با 1400 تن از اصحاب در سال ششم هجری قصد زیارت خانة کعبه کردند. در منطقه ذوالحلیفه به آنها خبر رسید که قریش تصمیم گرفته اند اجازة ورود به آنها ندهند و آماده جنگ شده اند. همینجا پیغمبر خليفة دوم را خواستند و به او دستور دادند که به مکه برود و قضیه را به شکلی فیصله دهد. او عذر خواهی کرد و گفت قریش با من دشمن است و اگر بروم مرا به قتل میرسانند و در نتیجه نرفت. آنگاه پیغمبر خليفة سوم را مأمور کرد و او رفت و سپس نمايندة مشرکين آمد نزد رسول خدا و همانطور که ميدانيم نهايتا ماجرا به صلح انجامید که به صلح حديبيه معروف است. از مفاد صلح ظاهرا چنین به نظر میرسد که پیغمبر خیلی به مشرکین امتیاز دادند. مثلا اینکه اگر از مشرکین کسی به مسلمانان پناهنده شد باید مسلمانان او را برگردانند اما اگر از مسلمانان کسی به مشرکین پناهنده شد لازم نیست او را برگردانند. و یا اینکه مسلمانان پذیرفتند آن سال به مکه نروند و از سال بعد به حج بروند و وقتی هم بروند سه روز بیشتر نمانند و شمشیرهایشان را هم غلاف کنند. به علاوه گفتند عنوان رسول الله هم باید از مفاد صلح نامه پاک شود که پیغمبر پذیرفتند و دستور دادند که پاک شود. اینجا نقل ميشود که خلیفه دوم بسیار ناراحت میشود و به پیغمبر اعتراض میکند که این چه صلح نامهای است و چرا ما اینقدر به مشرکین امتیاز دادیم. پیامبر میفرماید که من رسول الله هستم و خدا را که عصیان نمیکنم و خدا همراه و ناصر من است و مرا ضایع نمیکند. باز ايشان قانع نشد و رفت نزد ابوبکر و گفت مگر ما حق نیستیم و اینها باطل؟ مگر کشته های اینان در جهنم نیستند و کشته های ما در بهشت؟ پس چرا باید در کار دین خود، خود را خوار کنیم و به خواری تن دهیم. طبق نقل تاريخ تا غروب ايشان عصباني و ناراحت بود… مسئلة مهم اين مخالفت و عدم تسليم است و منطقا بي مبنا نيست.
ماجرای دیگر ماجرای صحیفة صادقه است. صحیفة صادقه عنوانی است برای مجموعهای از احادیث که عبد الله بن عمروعاص نوشته است که وقتی پیغمبر از دنیا رفت 18 سال داشت. او از پیغمبر اجازه گرفت که فرمایشات حضرتش را یادداشت کند. طبق نقل حدود هزار حدیث را در آن صحيفه يادداشت کرد. پس از مدتي عده ای آمدند و به او اعتراض کردند و گفتند آیا هر چه از رسول خدا میشنوی مینویسی و حال آنکه رسول خدا بشر است، گاهي در حالت خشم و عصبانیت و گاهي در حالت خوشنودی سخن میگوید. یک وقت از کسی عصبانی است و او را مذمت میکند و تو این را مینویسی و برای آن فرد بد میشود و گاه از کسی خشنود است و از او تعریف میکند و این برای او امتیاز میشود. پس تو نباید اینها را بنویسی. فقط آنچه وحی است و تفسیر مستقیم وحی است بنویس. او هم ناراحت شد و دیگر ننوشت. یک روز رفت نزد پیامبر و گفت اینها اینطور با من برخورد کردند و من هم بنا گذاشتم ننویسم. پیامبر فرمودند اکتب فوالذی نفسی بیده ما خرج منه الا الحق. این روایت در خود منابع اهل سنت از جمله همین مسند احمد بن حنبل و نيز در سنن نقل شده است. طبعا مخالفت با ثبت و ضبط سخنان پيامبر بي مبنا نيست و از نوع نگاهي که به شخصيت آن حضرت وجود دارد ريشه مي گيرد.
مورد دیگر ماجرای دوات و قلم است که مشهور است که آنجا نه تنها به رسول خدا (ص) اعتراض شد بلکه مانع اقدام پیغمبر هم شدند. در منابع مختلف آمده که رسول خدا (ص) دوات و قلم خواستند و فرمودند میخواهم چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. از گزارشها، شواهد و قرائن معلوم است که پیغمبر میخواستند بحث جانشيني را مطرح کنند. که البته با توجه به مشاجره اي که در حضور ايشان صورت گرفت از کتابت آنچه مورد نظرشان بود منصرف شدند يا مجبور به انصراف شدند. حال مسئلة اساسي اين است که در اين ماجرا آنان که نه فقط با نظر بلکه با عزم رسول خدا (ص) مخالفت کردند و در واقع مانع کتابت آن حضرت شدند، روي چه مبنايي اين کار را کردند؟ و بهطور کلي مجموعة اين مخالفتها بر چه مبنايي استوار بوده است؟
به نظر مي رسد، موضع و مبناي عده ای از اصحاب رسول خدا (ص) چنین بوده که پیامبر تنها در دریافت وحی و ابلاغ آن معصوم بوده و در سایر موارد مثل سایر اشخاص ممکن است خطا کند و حتی ممکن است رأی ایشان بر خلاف مصلحت اسلام و مسلمین باشد. بنا بر اين در اين موارد مي توان با او مخالفت کرد و تبعيت مطلق لزومي و بلکه مبنايي ندارد. چنانکه بنا بر برخي از نقلها بعدهاخود خليفة دوم در اشاره به ماجرای دوات و قلم این را بیان کرد که نگذاشتم رسول خدا آنچه را مورد نظرشان بود بنویسند، چون نظرشان بر خلاف مصلحت مسلمین بود. اما ديدگاه مقابلِ اين اصحاب با محوريت امام علي مخالف اين مبنا بود و لذا از آنان مخالفتی با نظرات، و اقدامات رسول خدا (ص) دیده نمیشود. در مورد حضرت علی حتی یک مورد مخالفت دیده نمیشود. موضع اينان تبعيت مطلق از رسول خدا (ص) است.
براي يک نمونه، در ماجرای خرید اسب توسط پیغمبر که اختلافی ميان فروشنده و آن حضرت پیش آمد خزیمة انصاري معروف به ذوالشهادتين بدون اینکه از معاملة آن حضرت و فروشنده مطلع باشد خطاب به رسول خدا (ص) مي گويد من شهادت میدهم که شما بر حق هستید یا رسول الله. پیغمبر میفرمایند تو که نبودی و ندیدی چگونه شهادت میدهی. خزیمه میگوید ما در مورد زندگی و آخرتمان حرف شما را قبول کردیم که بسيار مهمتر است و به سرنوشت ابدي ما مربوط است و کل زندگي ما را تحت تأثير قرار مي دهد، مگر ما آخرت و عالم غيب را ديده ايم، ولي به شما ايمان داريم به سخن شما و صدق شما ايمان داريم، آنوقت در این مورد ساده چطور قبول نکنیم؟ شما هرچه بگویید ندیده و نشنیده ما شهادت میدهیم و ايمان داريم، به بيان بنده ما مطلقا ايمان داريم، تفکيک هم نمي کنيم بين اين سخن يا آن سخن ، بين اين اقدام و تصميم يا آن اقدام و تصميم. تبعيت مطلق داريم. بر سر همين ماجرا بود که رسول خدا (ص) شهادت خزيمه را معادل شهادت دو عادل قرار داد و به ذو الشهادتين معروف شد. خود این لقب دادن هم مفهوم داشت. ببينيد اين مواجهه با رسول خدا (ص) هم مبناي خاص خودش را دارد که با مبناي آن گروه از اصحاب متفاوت است. این تلقی درست نقطه مقابل تلقی قبلی است. اینها کسانی بودند که در تبعیت مطلق از نبی اکرم از امام علی تبعیت میکردند و اين يکي از عواملي است که به سبب آن، شیعة علی خوانده میشدند. کاملا منطقي است که بگوييم تبعيت مطلق از رسول خدا هم مبنا مي خواهد؛ خوب مبنايش چيست؟ مي تواند قول و باور به عصمت حد اکثري باشد و نه فقط قول به عصمت در دريافت و ابلاغ وحي که بسيار مهم است. البته، ممکن است کسی بگوید اینها صراحتا نظریه عصمت را مطرح نکردهاند. بله نظریة عصمت با همين اصطلاح و به عنوان نظریه کلامی بعدها توسط ائمه تبيين شده است ولی مبنای این رفتار و مواجهه با رسول خدا (ص) معصوم دانستن پیغمبر در موارد مختلف است. امام محمد غزالی هم این را در یکی از آثارش در موضوع سنت نبوی به شکلي گفته است، ولي بهتر از او مجلسی در بحار الانوار این موضوع را تبيين کرده است.
بعدها و به تدريج همین هستة اولی هواخواهان و شيعيان امام علي بسط و توسعه مییابد و به کليت تشيع منتهي میشود که ما در تاريخ شاهدش هستیم. از مهمترین چهرههای این جماعت افرادی هستند مانند سلمان، اباذر، مقداد و عمار که گاه به عنوان ارکان اربعه شیعه از آنها یاد شده است ولی افراد زیادی هستند: ابوخزيمه ذو الشهادتين، حذيفة بن اليمان، خباب بن أرت، ابو سعيد خدري، قيس ابن سعد بن عباده، ابو أيوب أنصاري، اُبيّ بن كعب سيد القراء، خالد بن سعيد از بني اميه که در منابع اسامي آنان ذکر شده است. احمد الوائلی در کتاب هویة التشیع تعداد زيادي را تحت عنوان روّاد التشیع اسم برده است. و ما اسناد متعددي داریم که پیغمبر واژة شیعة علی را ذکر کرده اند که ناظر بر همین مجموعه افراد بوده و پیغمبر در موارد مختلف این جماعت را با همين عنوان و به ويژه با محور اين جمع يعني امير المؤمنين (ع) تأیید میکردند، که به منزلة تأييد طرز فکر و برداشت آنان از اسلام بود.
[1] . اين رساله در ضمن کتاب نقد المحصل خواجه به چاپ رسيده است.










