*نویسنده: سيد عبدالقيوم سجادى
اين نوشتار، فقط بسترسازى براى طرح عالمانه يك مسئله است و اين كه رابطه جهانى شدن و اسلام يا حكومت جهانىِ اسلام را چگونه مىبينيم؟ در اين جا با يك مقدمه كوتاه، گزارش اجمالى از ايده خودم را به اطلاع مىرسانم:
اساسا بحث جهانى شدن مقوله جديدى نيست بلكه ريشه در تاريخ بشر دارد، اما در دنياى غرب بعد از دهه 70 ميلادى به گفتمان مسلط در محافل علمى و آكادميك تبديل شده است. اين مقوله در كشورهاى جهان سوم ـ از جمله ايران ـ تشكيل داد. من جهانى شدن را از منظر تلاش بشر يا مكاتب بشرى براى ارائه الگوى ايده آل حكومتى براى جوامع بشرى تحليل مىكنم. ايدئولوژىها اعم از بشرى و الهى به نوعى انديشه جهانى شدن را در درون خود دارند؛ مثلاً كمونيسم داعيه جهانى شدن حكومت مطلوب پرولتاليا را مطرح مىكند، يا ليبراليسم پس از فروپاشى بلوك شرق به عنوان الگوى مسلط، سوداىِ جهانگير شدن خود را در سر مىپروراند.
اما در اين ميان، يك تفاوت اساسى بين ايده جهانى شدن در ميان مكاتب بشرى و اديان الهى وجود دارد و آن اين كه: مكاتب بشرى داعيه عالمگير شدن خود را از طريق فرآيندِ آزمون و خطا به اثبات مىرسانند و الگوهايى را هم در اين باره ارائه مىكند.
در ديدگاه رئاليستى اساسا پديده جهانى شدن چيز جديدى نيست، بلكه ادامه وضعيت دو جنگ سرد و قبل از آن است آقاى تامپسون (Thompson)از جمله كسانى است كه جهانى شدن را در اين چهارچوب تحليل مىكند. ديدگاه راديكاليسم عمدتا نگرش انتقادى به پديده جهانى شدن دارد، جهانى شدن از منظر راديكال ادامه چهره جديدِ امپرياليسمِ سرمايه دارى است و به تعبير يكى از صاحب نظرانِ اين نحله فكرى مىگويد: اگر تامپسون مىگويد امپرياليسم آخرين مرحله سرمايه دارى است، من مىگويم جهانى شدن آخرين مرحله امپرياليسم است. بنابراين در ديدگاه چپ و نگرش راديكال، جهانى شدن پديدهاى است كه در استمرار استعمار جديدِ سرمايه دارى شكل مىگيرد.
پرسش ما در ميان اين دو نگرش تا اندازهاى روشن است، اگر سؤال شود نسبت دين و جهانى شدن چگونه است، مىگوييم: جهانى شدن اگر از ديدگاه رئاليستى مورد توجه قرار گيرد پديدهاى كاملاً متناقض و متعارض با دين و ايده حكومت دينى است، اما نگرش سومى هم وجود دارد كه ليبراليستى است و مىگويد: جهانى شدن پديده كاملاً جديدى است كه بعد از دهه 70 به وجود آمد هر چند كه زمينههاى تاريخى دارد. اما جهانى شدن عمدتا در واقع عبارت است از فشرده شدن فضا و زمان. پس از فروپاشى نظام دو قطبى مىبينيم كه همه ملل جهان در يك فضاى واحد و فشرده تحت الگوى ليبرال ـ دموكراسىِ غرب قرار گرفتهاند. البته در درون اين وضعيت، مقاومتها و چالش هايى هم بوده و هست. از اين منظر پاسخ ما به اين سئوال كه نسبت دين و جهانى شدن چيست؟ دو وضعيت پيدا مىكند: ديدگاهى كه جهانى شدن را يك پروژه غربى و هدايت شده از سوى غرب مىداند مىگويد: جهانىشدن ظرفى است كه مظروف آن، آموزههاى ليبرالى است و اين آموزهها باورهاى دينى و اسلامى را به چالش مىگيرد و در نهايت فرهنگ ليبراليسم را بر دنيا مسلط مىسازد. در اين جا جهانى شدن در تعارض با ايده حكومت جهانى اسلام قرار مىگيرد و اساسا جهانى شدن يعنى عالمگير شدنِ آموزههاى ليبرال دموكراسىِ غرب و اصول اقتصاد ليبرال.
اما يك ديدگاه ديگرى هم در اين جا وجود دارد و آن اين كه مىگويد: ما نبايد جهانى شدن را تا اين حد بدبينانه تحليل كنيم. بلكه جهانى شدن عبارت است از: وضعيتى كه يك ايده يا يك آموزه فكرى به سادگى و سهولت در آن واحد در دورترين نقاط دنيا امكان انتقال پيدا می كند، جهانى شدن يعنى اين كه ايده وقتى در يك مكان يا منطقهاى مطرح می شود حالت بومى و محلى ندارد بلكه تمام دنيا به عنوان مخاطبان اين ايده شناخته می شوند. در اين حالت اين جهانى شدن زاده و مولود تكنولوژى جديد ارتباطات و تكنولوژى جديد عصر حاضر است. بنابراين هر كشورى يا فرهنگى كه بتواند آموزه هاى خود را به صورت منطقى و رسا ارائه دهد می تواند شأنى براى مسلط شدن و برنده بودن داشته باشد. در اين نگاه عمدتا اين چنين گفته می شود. درست است كه جهانى شدن امروزه براى ما چالش و تهديد ايجاد مىكند اما تهديدآميز بودن و يا چالش آفرين بودنِ آن به دليل اين است كه تكنولوژى جديدِ اطلاعاتى و ارتباطى در اختيار سردمداران ليبرال قرار دارد، اما از طرف ديگر ما هم می توانيم پيام و صداى خود را در دنيا طنين انداز كنيم.
بنابراين در اين دو نوع نگاه، باز تا اندازه اى وضعيت مشخص است اما به نظر مىرسد كه هر يك از اين دو ديدگاه بخشى از واقعيت را مطرح مىكند، زيرا حتى در حالتى كه ما جهانى شدن را يك ابزار و يك ظرف بدانيم، مظروفِ آن، آموزه هاى ليبرال در عصر حاضر است كه آموزه ها و باورهاى دينى و فرهنگهاى ملى و منطقه اى ساير جوامع را به چالش مى طلبد.
بحث را با مقايسه اى گذرا به ويژگى هاى حكومت جهانى اسلام و خصوصيات جهانى شدن ادامه مى دهم. جهانى شدن را از ابعاد مختلف مىتوان مطالعه كرد، برخى از صاحبنظران به بعد اقتصادى جهانى شدن بيشتر توجه مىكنند، در حالى كه عده اى بر بعد فرهنگى و سياسى آن تأكيد دارند، بنابراين از هر منظرى كه بخواهيم جهانى شدن را تعريف كنيم يك سرى ويژگى هاى خاصى برجسته تر به نظر مى آيد. با توجه به اين كه بحث سياسى است من جهانى شدن را با تأكيد بر ويژگى هاى سياسى آن مطرح مىكنم. قطع نظر از اختلاف مفهومى در تعريف جهانى شدن، آنچه مشخص است اين است كه جهانى شدن عبارت است از: وضعيتى كه زمان و مكان و به عبارت ديگر فضا و زمان در يك فشردگى بسيار جدى قرار مى گيرد و اين مرزهاى ملى و جغرافيايى كه ملتها را از هم تفكيك كرده به سوى كم رنگ شدن حركت مىكند. بنابراين مهمترين ويژگىهاى جهانى شدن عبارت است از: 1ـ تسرّى فعاليتهاى برون مرزى سياسى؛ به اين معنا كه هر فعاليتى كه در يك كشور صورت مىگيرد يا هر ايدهاى كه در يك منطقه توليد مىشود تأثيرات مستقيم و فورى در ساير كشورها و مناطق خواهد داشت. افزايش كنش متقابل كه در واقع ناشى از توسعه ارتباطات و تكنولوژى اطلاعات، توسعه مسائل عام بشرى يك سرى مقوله هايى مانند ايدز و آلودگى محيط زيست، تروريسم و امثال اينها كه به ملت و جامعه خاصى اختصاص ندارد در حال افزايش است. ما در گذشته مىبينيم تنها دولت ـ ملتها هستند كه در سياست جهانى تأثير مىگذاشتند، اما امروزه برخى از شبكههاى غيردولتى و غير رسمى،به سادگى تأثيرات بسيار جدى بر سياست جهانى و بينالمللى از خود به جاى مىگذارند. همين مسئله باعث مىشود كه حاكميت ملتها محدود و كوچك شود، يعنى اعمال حاكميت وسيعى كه قبل از اين دولت ـ ملتها مىتوانند انجام دهند عملاً در آن حد وسيع امكانپذير نيست.
با توجه به اين ويژگى ها حكومت جهانى يا حكومت عصر ظهور را چگونه مىبينيم؟ به نظر بنده ايده جهانى شدن، در حالتى كه ما از آن تفسير ايدئولوژيك به عمل مى آوريم روشن است، زيرا جهانى شدن يعنى جهان گير نمودن آموزههاى ليبرال، فرهنگهاى ملى و از جمله فرهنگ اسلامى.
در آن حالتى كه ما حتى جهانى شدن را به عنوان ظرف خالى از محتوا و يك ابزار در نظر بگيريم كه از طريق آن مىتوان پيام و صداى خود را به مردم دنيا رساند باز هم با توجه به ماهيت كنونىِ جهانى شدن، آموزههاى ليبرالى غرب، امكان عالمگير شدن و از بين بردن مقاومتها و چالشهاى منطقهاى را ندارد و در نهايت منجر به شكست خواهد شد. اين جهانى شدن در واقع انتظارات جوامع بشرى را تأمين نخواهد كرد بلكه شكاف فقير و غنى را تشديد خواهد نمود. يكى از انديشوران اين نكته را خيلى جالب توضيح مىدهد و مى گويد: اين كه جهانى شدن بحران معنا را به وجود مىآورد به آن دليل است كه انسان معمولاً از طريق انتساب به دو عنصر زمان و مكان خود را هويت مى دهد. انتساب به زمان يعنى ما در تاريخ فرزندان چه فرهنگى هستيم، جهانى شدن در صدد است اين عنصر زمانى را از بين ببرد. انتساب به مكان هم اين است كه جوامع بشرى از طريق انتساب به مرزهاى ملى، خود را هويت مى بخشيد و جهانى شدن با از بين بردن هر دو عنصر موجب بحران معنا در جهان مى شود و آن بحث تشديد نابرابرى و در واقع شكاف شمال و جنوب و شكاف فقير و غنى است. امروزه در اقتصاد ليبرال 80% از بهره ورى و امتيازهاى اقتصاد آزاد تنها در اختيار 20% از ساكنان كره زمين است و 80 % ديگر در اختيار 20% از مردم برخوردار است. و اين بيانگر حداكثر شكافى است كه در نهايت ممكن است به حد انفجار برسد.
اما ويژگىهاى حكومت جهانى اسلام با استناد به رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد اين هاست:
1ـ پيشرفت برق آساى علم و صنعت
ما عقلانيت را در جهانى شدن داريم اما عقلانيت جهانى شدن عقلانيت ابزارى است؛ عقلانيتى كه جايى براى اخلاق باز نمىكند، در حالى كه روايات عصر ظهور مى گويد در هنگام ظهور، هم عقول بشرى تكميل مى شود و هم اخلاق بشرى. اين در واقع امتيازى است كه ما در شيعه مىبينيم.
2ـ توسعه اقتصادِ عدالت محور
امروزه توسعه اقتصادى يكى از دغدغه هاى جدى جوامع است و الگوى اقتصادِ ليبرال هم جهانى شدن را مطرح مىكند. امروزه پيوستن دولتها به سازمان تجارت جهانى و رفتن به سمت خصوصىسازى و آزادسازى اقتصادى را شاهديم در حالى كه اين اقتصاد نگاهى به عدالت ندارد و رفاه منهاى عدالت اجتماعى را مطرح مىكند. اما يكى از ويژگىهاى حكومت جهانىِ عصر ظهور، توسعه اقتصادى عدالت محور است. رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد مىگويند: در آن عصر تمام زمين گياهانى را كه مىبايد بيرون مىداد خارج مىكند و در اختيار بشر قرار مىدهد. تمام معادن براى انسان كشف مىشود و اين يك نوع توسعه است، اما اين توسعه همراه با عدالت است.
3ـ حاكميت جهانى ارزشهاى اسلامى
يعنى ارزشهاى اسلامى نه از طريق تحميل استراتژى كه امروزه در جهانى شدن غرب شاهد آن هستيم، بلكه ظهور و بحث حكومت جهانىِ حضرت، زمانى مطرح مىشود كه بشر آمادگى پذيرش اين مسئله را داشته باشد؛ يعنى بشر تجربه كرده باشد كه حكومتهاى ملى و محلى برايشان چقدر زيان بار بوده و الگوى جهان شمولِ بشرى كه امروزه هم ما تحت عنوان جهانى شدن ليبرال آن را مىبينيم چه اندازه براى بشر مشكل زا بوده و نمىتواند آمال و آررزوهاى او را تأمين كند. در واقع انسان بعد از يك دوران سرخوردگى و يك تجربه كاملاً تلخ از الگوهاى حكومت جهانى شدن، زمينههاى پذيرش يك الگوى حكومت جهانى دينى را پيدا مىكند لذا مىبينيم كه حاكميت جهانى اسلام نه از طريق تحميل بلكه از طريق پذيرش همگانى و اعلام بيعت همگان با صاحب اين حكومت مطرح مىشود. اميد كه همه ما شاهد برقرارى حكومت حضرت باشيم.











