صفات اخلاقی در زندگی مسلمان

  جایگاه اخلاق در هندسه دین

آموزه های آسمانی اسلام مشتمل بر سه بخش عمده است:

      ۱٫بخش اول: عقاید، توصیف واقع نما و جامعی از دستگاه آفرینش با ارایه مهم ترین و تأثیرگذارترین عناصر نقش آفرین آن که آغاز و انجام هستی را در یک نظام منسجم تفسیر کند. این گزاره ها عمدتا با ساحت شناخت ، آگاهی و باورهای انسان ارتباط دارد. ذکر این نکته شایسته است که به دست آوردن و یا داشتن اعتقاد صحیح هم یکی از اعمال یا صفات اختیاری انسان است و قضاوت اخلاقی در باره آن روا است. زیرا اعتقادات را به دو گونه می توان مورد لحاظ قرار داد؛ هرگاه بحث از صدق و کذب و درستی و نادرستی گزاره از جهت مطابقت و عدم مطابقت با واقع مد نظر باشد کاوشی اعتقادی صورت پذیرفته است. اما اگر درستی و نادرستی اخلاقی این اعتقاد به عنوان یک فعل اختیاری یا یک صورت راسخ نفسانی بررسی شود و اقتضا یا مانعیت آن نسبت به کمال و سعادت (خوبی و بدی آن) مورد نظر قرار گیرد، کاوشی اخلاقی صورت گرفته است. به همین جهت در کتب اخلاقی به ارزش ایمان به خدا، یقین و اعتقاد به آخرت پرداخته شده است.
۲٫بخش دوم: اخلاق، نظام ارزشی و هنجاری که انسان موظف است اعمال و منش خود را بر اساس آن تنظیم کند و جهت یابی کمال و تعالی را در قالب بایدها و نباید های اخلاقی از آن دریافت نماید. این گزاره ها از تأثیر عمل و منش انسان بر سعادت او حکایت می کند
۳٫بخش سوم: فقه، در یک بخش از نظام باید و نبایدهای حقوقی بحث می کند که برای تنظیم حدود قانونی روابط اجتماعی شکل گرفته است و در بخش دوم از شروط صحت عبادات از جنبه شکلی سخن می گوید و به تبیین قوالب آیینی و مناسکی اعمال دینی می پردازد.

اخلاق

انسان تنها موجودی است که به اذن خدا، اختیار معماری شخصیت خویش را به دست دارد و می تواند ابعاد وجودی و جایگاه خود را در میان سایر موجودات تعیین کند. تردد آدمی در میانه مسیر بلند اسفل السافلین تا اعلی علیین ویژگی انسان نسبت به دیگر آفریدگان خدا است. انسان، مرهون خصال خوب و بد خویش است. با آنها زندگی می کند، می اندیشد، قضاوت می کند، تصمیم می گیرد و رفتار می کند با همین ویژگی ها می میرد و محشور می شود و در نهایت، خوشبختی یا بدبختی اش بر اساس همین صفات رقم می خورد.
کتاب های آسمانی امر خطیر حرکت انسان به سوی سعادت را فرو نگذارده، الگو و قاعده این تحول را عرضه کرده اند.
دانش اخلاق به بیان اوصاف ارزشی افعال و صفات اختیاری، اختصاص دارد. هر گزاره اخلاقی از موضوعی و محمولی تشکیل شده است. موضوع گزاره اخلاقی امری اختیاری است. زیرا ارزش اخلاقی مبتنی بر اختیار است و بدون فرض اختیار، امکان داوری اخلاقی وجود ندارد. گاهی از این امور اختیاری به «هستی های مقدور» نیز یاد می شود. اختیار یا مستقیما به امر اختیاری تعلق می گیرد (رفتار) یا با واسطه (صفات و ملکات). محمول گزاره اخلاقی هم یکی از چهار زوج مفاهیم ارزش گذار زیر است: خوب، بد، درست، نادرست، باید و نباید، حق و وظیفه.

بنابراین الگو و قالب یک گزاره اخلاقی این گونه خواهد شد:

موضوع محمول اسناد
فعل اختیاری، صفت اختیاری خوب / بد؛ درست / نادرست؛ بایسته / نابایسته؛ حق/ وظیفه است
مثال دروغ گفتن نادرست است
شجاعت خوب است
توجه: گزاره «باید عادل بود.» نیز یک گزاره اخلاقی است که چینش موضوع و محمول آن عوض شده است. شکل اصلی این گزاره چنین است؛ عدالت بایسته است.
هرگاه فهرستی از افعال خوب و بد و نیز فضایل و رذایل فراهم آید، سیمای انسان مطلوب مشخص شده است. در واقع مجموعه گزاره های اخلاقی نظام مطلوبیت ها و قله نهایی حرکت انسان را مشخص می گرداند.
گستره دانش اخلاق
رابطه انسان به حسب طرف رابطه به یکی از انحای زیر شکل می گیرد؛ این رابطه یا رابطه با خالق است یا با مخلوق، رابطه با مخلوق نیز یا با خود است یا با دیگری؛ آن دیگری نیز یا انسان است یا موجود غیر بشری. بر این اساس علم اخلاق، مشتمل بر چند حوزه خواهد شد؛ اخلاق بندگی، اخلاق فردی، اخلاق اجتماعی، اخلاق زیست محیطی.
مراد از اخلاق بندگی هنجارها و ناهنجارهایی مانند ایمان، خوف، توکل، و کفر، سرکشی و بی اعتمادی به خدا است که به رابطه انسان و خدا مربوط می شود. اخلاق فردی ارزش های اخلاقی مربوط به حیات فردی انسان ها است و انسان را فارغ از رابطه با غیر در نظر می گیرد. مانند فضیلت های صبر، حکمت، و حزم و رذیلت های پرخوری، شتاب زدگی و سبک مغزی. همچنین مراد از اخلاق اجتماعی، ارزش ها و ضد ارزش های حاکم بر رابطه فرد با سایر انسان ها است؛ مانند عدل و احسان یا حسد و تکبر. اخلاق زیست محیطی نیز احکام ارزشی حاکم بر مناسبات انسان با طبیعت (گیاهان، حیوانات، مراتع و جنگل ها، آب ها و به طور کلی زیست بوم و نهایتا زیست کره) را بیان می کند.

بنابراین حوزه های اصلی دانش اخلاق به قرار زیر خواهد بود:

خالق اخلاق بندگی
ارزش های حاکم بر روابط انسان با غیرخالق خود اخلاق فردی
غیرخود باشعور اخلاق اجتماعی
بی شعور اخلاق زیست محیطی
ذکر این نکته نیز ضروری است که اخلاق اسلامی سراسر اخلاق ایمانی است. به بیان دیگر همه رفتارهای انسان معامله با خدا است و انسان هرگز از ارتباط با او تهی نمی شود. از آنجا که رشد انسان در گرو معرفت به حضور دائم خدا است، انسان اخلاقیِ اسلام همواره در ارتباطات فردی و اجتماعی خود خدا را در نظر دارد و اخلاق فردی و اجتماعی او نیز صبغه اخلاق بندگی به خود می گیرد. فرهنگ اسلامی بر تمام روابط انسانی رنگ توحیدی و روح الهی دمیده و ایمان و اخلاق را به هم آمیخته است.

تفکر و پژوهش

آشکار است که واژه اخلاق اجتماعی در اطلاق عرفی خود به ارتباط فرد با فرد دیگر انصراف دارد. با این حال می دانیم که انسان اختیار تاثیرگذاری بر روابط حاکم بر جامعه و نیز توان نقش آفرینی در تاریخ را دارد، اکنون به نظر شما آیا می توان از وظایف اخلاقی نسبت به ساخت جامعه و مناسبات میان نهاد های مدنی و نیز نسبت به تاریخ بشری و تمدن آینده سخن گفت؟ اگر پاسخ مثبت است پیشنهاد شما برای تعیین جایگاه این مباحث در تقسیمات علم اخلاق (فردی، بندگی، اجتماعی و…) چیست؟

تربیت اخلاقی

«تربیت اخلاقی»، فرایند درونی سازی ارزش‏های اخلاقی و شکل‏گیری پایدار شخصیت انسان بر اساس ویژگی‏های انسان کامل است. «تربیت اخلاقی» مسیر گذار از وضعیت موجود (دامنه ای که مبدا حرکت انسان است) به سوی قله کمال را بازمی‏نماید و آدمی را چونان راه می برد تا سیمای آرمانی انسان اخلاقی را در لوح وجود خویش نقش کند. «تربیت اخلاقی» تحقق عینی همه آموزه‏هایی است که دانش «اخلاق» بدان فرامی‏خواند. می توان گفت که «اخلاق» مقاصد و غایات حرکت انسان را بازمی نماید در حالی که «تربیت اخلاقی» احکام جریان و قواعد حرکت انسان بدان سو را بازمی نماید. به تعبیر دیگر اخلاق پرسش از ماهیت ارزش ها، و تربیت پرسش از کیفیتِ دست یابی بدان را پاسخ می گوید.

۱٫انسان شناسی
از آنجا که تربیت اخلاقی، به معنای ایجاد نوعی تغییر و تحول و پدید آوردن انسان اخلاقی است لازم است پیش از ورود به مباحث، سیمای انسان اخلاقی معلوم گردد. بدون آگاهی از ویژگی ها و مطلوبیت های انسان اخلاقی نمی توان برای حرکت به سوی آن برنامه ریزی کرد.
هویت و شخصیت اخلاقی، حاصل ترکیب مؤلفه های متنوع شناختی، عاطفی و رفتاری است که در فرآیند رشد اخلاقی باید پرورش یابد.

نهاد انسان

در فاصله میان سال های ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵ دو جنگ بزرگ جهانی که کانون آن اروپا بود درگرفت. در این دو فاجعه بزرگ میلیون ها انسان کشته شد. هیجان این حیات وحش را انفجار دو بمب هسته ای ـ که به تنهایی قریب به دویست هزار قربانی برجای گذاشت ـ آرام کرد. بیش از چهار دهه اضطراب و دلهره جهان را فراگرفته بود. در آن دوران، چهره خون ریز بشر به خوبی آشکارگشت و بهت و حیرت و سوال برانگیخت. بحث درباب سرشت انسان طراوتی تازه یافت. در آن شرایط نظریه بدذات پنداری و دیوسرشتی بشر به سختی می توانست مورد انکار واقع شود.
بحث از «سرشت انسان» سابقه ای دیرینه دارد و شاید بتوان آن را مهم ترین مبحث انسان شناسی دانست. تعاریف متنوعی از طبیعت انسان ارائه گردیده و مواضع مختلفی اتخاذ شده است. برخی وجود سرشتی واحد را برای انسان انکار کرده اند و برخی بدون انکار آن شناسایی ذات بشر را ناممکن شمرده اند. اما آنان که سرشت واحدی برای انسان قائل اند در برابر این پرسش قرار دارند که آیا انسان ذاتاً نیک سیرت است یا بدسیرت؟ این سؤال برای «انسان شناسی اخلاقی» اهمیتی ویژه دارد؛ اخلاق دغدغه تحول مثبت بشر را دارد. اگر او را دیوسیرت دانستیم، انگیزه تربیت اخلاقی او را از دست می دهیم یا دست کم تربیت اخلاقی را نوعی درگیری با طبیعت بشر به شمار می آوریم .
اسلام نگاه ویژه ای به بشر دارد؛ اولاً تئوری فطرت ـ که از مهم ترین ارکان معارف انسان شناحتی اسلامی است ـ بر سرشت واحد انسان در طول تاریخ تأکید می کند و ثانیاً اسلام همان طور که نگاهی مثبت به جهان دارد (به معنای غلبه و ستیزه نیروی خیر بر شر در عالم) نهاد بشر را نیز تحت تأثیر ظرفیت های شناخیت و گرایش خیر و در نتیجه مثبت ارزیابی می کند.
به خاطر بیاوریم آن هنگام که پروردگار متعال به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: «پروردگارا! آیا کسی را در آن مأوا می‏دهی که فساد و خونریزی کند؟ (اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است) ما تسبیح تو را بجا می‏آوریم، و تو را تقدیس می‏کنیم.» پروردگار فرمود: «من حقایقی را (در باره او) می‏دانم که شما از آن بی خبرید .»
در آن مجلس الهی نیز سخن از نهاد بشر بود. گویا فرشتگان در خمیره انسان تنها چهره خون ریز او را می دیدند و پروردگار انسان به ابعادی بیش از این نظر داشت. سخن خدا در واقع این بود که «نهاد بشر» با نگاه سطحی به دست نمی آید. خدا انسان را جانشین خود خوانده و خواسته بود.

ساختار متعالی وجود بشر

شاید هر یک از ما بارها در طول زندگی، عهد و تصمیم خود را به خاطر سستی یا تنبلی زیر پا گذاشته باشیم. بدون شک هر بار پس از آن، خود را سرزنش کرده و محکوم دانسته ایم. در این موارد خود ما تصمیم گرفته ایم، و خود ما تصمیم را نقض کرده ایم و خود ما خویشتن را سرزنش کرده ایم. توضیح این وضعیت متناقض مگر در پرتو پذیرش نوعی دوگانگی در وجود آدمی میسر نیست؛ یکی مرتکب عملی می شود و دیگری از آن اعلام انزجار می کند.

ساحت ها و قوای نفس

روح انسان جوهری ملکوتی است که در حاجات خود بدن را به کار می‏گیرد. تعابیری چون «عقل» «جان»، «نفس» و «قلب» که گاهی برای انسان به کار می رود با اعتبارات مختلف همه نام های همین روح است.
نفس انسانی دارای چهار توانمندی و نیروی اصلی است. قوه عقلانی که آن را فرشته صفت می دانند، قوه غضب (دفع) که آن را درنده خو می شناسند، قوه شهوت (جذب) که آن را نیرویی حیوانی می شمارند و قوه وهم که آن را نیرویی شیطانی به حساب می آورند. انسان از ابتدای نشو و نمای طبیعی خود این چهار نیرو را دارد.
کارکرد نیروی عقلانی ـ قوه عاقله ـ ادراک حقایق امور و تشخیص خیر و شر است. قوه عاقله به دنبال آن است که اعتدال در مملکت جان پدید آورد و هر یک از قوا را از سرکشی و مرزشکنی بازدارد. نیروی غضب را بر شهوت مسلط کند و حدت و شدت آن را بشکند و مکر شیطانی را با بصیرت نافذ و نورانیت روشن بین خود کشف و رد کند.
نیروی واهمه یا قوه شیطنت در پی تهیه راه کار عملی و چاره اندیشی و حیله جهت رسیدن نفس به خواسته های قوه شهوت و غضب است. دروغ گفتن و خدعه نیز توسط این نیرو برای بشر میسر می شود.
نیروی شهوت یا قوه شهویه که آن را «نفس بهیمی» گویند مبدأ و منشأ خواسته ها و جلب منافع و امور لذت بخش است. از نیروی شهوت جز کارهای حیوانی مانند شکم پرستی و ارضای جنسی برنمی‏آید. فایده قوه شهویه حفظ و ادامه حیات فردی و نوعی انسان است.
نیروی خشم یا قوه غضبیه که آن را «نفس سَبُعی» گویند، موجب صدور افعال درندگان از قبیل کینه و دشمنی و آزار است. البته قوه غضبیه علاوه بر رفع مضار و دفع موانع از مسیر زندگی و بالندگی انسان می تواند حدت و تندی قوای شهوی و شیطانی را در هم بشکند و هنگامی که آن دو بخواهند در شهوت و فریب کاری پافشاری کنند آنها را تحت قهر و غلبه خود درآورد. زیرا آن دو به آسانی از عقل اطاعت نمی‏کنند بر خلاف خشم که به آسانی از آن اطاعت می‏کنند و به وسیله آن تأدیب می‏شوند.
این قوا به حسب سنین عمر دچار تغییراتی می شوند، و هرچه انسان رشد طبیعی کند، این قوا در او کامل تر می گردد. حکمای مسلمان معتقدند همان گونه که در فرایند رشد طبیعی انسان قوه شهویه پیش از قوه غضبیه و قوه غضبیه پیش از قوه عاقله فعال می شود در مقام تربیت نیز باید تربیت قوه شهویه را بر قوه غضبیه و قوه غضبیه را بر قوه عاقله مقدم داشت.
حکما همه فضایل انسانی را در چهار فضیلت حکمت، شجاعت، عفت و عدالت قابل جمع می دانند؛ زیرا این چهار فضیلت از تعدیل هر یک از این قوای چهارگانه و خارج نمودن آنها از حد افراط و تفریط، حاصل می شود. حکمت عبارت است از اعتدال قوه نظریه و تهذیب آن، شجاعت عبارت است از اعتدال قوه غضبیه و تهذیب آن، و عفت عبارت است از اعتدال و تهذیب قوه شهویه. خروج هر یک از قوا از اعتدال، میل آن به حالت افراط یا تفریط است. از این جهت، رذائل اصلی هشت مورد است. عفت در میان دو حالت افراطی و تفریطی شره و خمود قرار دارد. شجاعت حد اعتدال میان تهور و ترس است. حکمت حد وسط جربزه و بله است و عدالت میانه ظلم وانظلام حالتی است که از اعتدال هر سه قوه عاقله و غضبیه و شهویه حاصل می شود.
در واقع تعدیل سه قوه واهمه، شهویه و غضبیه همان تسلط عقل بر آنها است. اگر عقل بر آنها چیره شود و آنها را تحت مدیریت و سیاست خود درآورد هر یک از این قوا در حالت اعتدال قرار می گیرد و عدالت در کشور تن پدیدار می‏شود. ظهور عدالت در وجود انسان مساوی ظهور همه فضایل است. ولی اگر نتوانست بر آنها غلبه کند آنها بر او چیره می‏شوند و او را به استخدام خود در می‏آورند در این حالت صورت باطنی انسان به حیوان تبدیل می شود.
امیر مؤمنان (ع) فرموده است:
«خدا فرشته را تنها به عقل آفرید و خشم و شهوت در او قرار نداد، و حیوانات را شهوت و غضب داد و عقل نداد ولی انسان را با اعطا همه آنها جامه تشریف پوشانید. پس اگر شهوت و غضب او مطیع عقلش شود از فرشتگان برتر آید زیرا با وجود منازع به این مرتبه نائل شده است و حال آنکه فرشتگان را مزاحمی نیست»
حالات نفس
در قرآن و روایات برای انسان سه نفس مطرح شده است؛ نفس مطمئنه (آرام)، نفس لوامه (ملامتگر) و نفس اماره (فرمان دهنده) به بدی و گناه. گویی هر انسانی متشکل از چند نفس در درون خود است. البته این اوصاف سه‏گانه بر حسب اختلاف احوال نفس بدان اطلاق شده است. یعنی اگر قوه عاقله بر سه قوه دیگر پیروز شد و آنها مطیع او شدند، به واسطه جاری شدن اراده عقلانی و اعتدال کامل وجود بشری سکون و آرامشی حاصل می شود، در این حال نفس انسانی را «مطمئنه» می نامند و اگر قوه عاقله به چنین غلبه‏ای دست نیافت و در مقام کشمکش و دفاع بود، هر زمان که عقل به سبب ارتکاب معاصی شکست بخورد و در پی آن برای نفس ملامت و پشیمانی حاصل گردد «لوامه» نامیده می‏شود و اگر قوه عاقله بدون دفاع تسلیم و مغلوب شد «اماره بالسوء» نامیده می‏شود، زیرا هنگامی که نیروی عقل را از دست داد و بدون دفاع مطیع قوای شیطانی شد چیزی جز اراده بی مهار و کور درندگی و شهوت پرستی باقی نمی ماند.
ظرفیت ها و توانایی های انسان
نفس انسان که در ابتدای تولد ضعیف، بسیط و بی‏رنگ است، به مرور زمان، توانایی‏های مختلفی کسب می‏کند و در گذر ایام صورت مشخصی می‏یابد. این توانمندی‏های ثابت نفس را «ملکه» نامیده‏اند. هر ملکه صفتی برای جان آدمی است که انجام عمل را سرعت و سهولت می‏بخشد.
ملکات نفس انسان به چند گروه گسترده تقسیم می شود.
الف) پاره‏ای از ملکات، «جسمانی» است و بیشتر در اعضای بدن ظهور و بروز دارد. به‏دست آوردن این دسته از مهارت‏ها «تربیت بدنی» به شمار می‏رود. مانند مهارت راه رفتن، شنا، سوارکاری و دیگر انواع ورزش‏های جسمی.
ب) پاره‏ای دیگر از ملکات، توانمندی‏های «ذهنی» هستند و به‏دست آوردن آن‏ها «تربیت ذهن» به شمار می‏رود. مانند ملکه تمرکز، دقت، یادسپاری، یادآوری، سرعت انتقال، قدرت تجزیه و تحلیل و نقادی، تفکر، برنامه‏ریزی، و انواع ورزش‏های فکری.
ج) دسته دیگری از ملکات، صفات «روحی» و «قلبی» انسان است که در کتب اخلاقی به آن‏ها پرداخته شده‏است. ملکه فاضله شجاعت، سخاوت، حلم، تواضع، تسلط بر نفس، صلابت و جدیت و ملکه رذیله نفاق، مکر، ریا و قساوت از این قبیل اند. تحصیل ملکات فاضله اخلاقی «تربیت جان» و تلاش برای به‏دست آوردن قلب سلیم محسوب می‏شود.
د) ملکات پیچیده دیگری نیز وجود دارد که برآیند چندین توانایی مختلف در وجود آدمی است؛ مثلاً ملکه تندخوانی که محصول ترکیب توانایی چشم و تمرکز ذهن است. اکثر هنرها و حرفه‏ها مانند گل دوزی، آشپزی، نجاری، و آهنگری در این گروه جای می‏گیرند.

Leave A Reply

Your email address will not be published.